فروش واحد های خداتومانی در برج میلاد

جوک و اس ام اس sms های ایرانی و فارسی و عاشقانه - جک جدید،دسته اول - این سایت حاوی کلمات رکیک و غیر اخلاقی نمی باشدو شما می توانید با خیال آسوده آدرس این سایت را در اختیار دوستان ، آشنایان و خانواده خود قرار دهید تا آنها هم لحظات خوشی داشته باشند- تذکر این نکته ضروری است که این سایت قصد توهین به هیج قوم ، نژاد و ملیتی را نداشته و نخواهد داشت. جوک ها صرفا جهت تفریح و فراهم کردن اوقات خوش و مفرحی برای کلیه هموطنان عزیز میباشد.(گردانندگان سایت نیز آذری زبان هستند )
برچسبها: تهران، حسن خیلی خطرناکه
دانلود کنید - فایل زیپ عکس هاMB 1.7 |
دانلود کنبد - فایل پی دی اف 3.4 MB |
دانلود کنید - فایل word - با حجم 1.9 MB |
دانلود کنید - فایل زیپ عکس هاMB 1.4 |
دانلود کنبد - فایل پی دی اف 2.4 MB |
دانلود کنید - فایل word - با حجم 1.4 MB |
برچسبها: عکس های طنز، کتاب
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟! فرشته در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: این جا بخش دریافت است وما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند و آنها را توسط پیکهایی به زمین میفرستند. مرد پرسید: شماها چکار میکنید؟! یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشتهای بیکار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟! | ![]() |
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب میدهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند |
برچسبها: کوتاه و خواندنی
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه ميگفت: ميآيد، من تنها گوشي هستم كه غصههايش را ميشنود و يگانه قلبيام كه دردهايش را در خود نگه ميدارد و سر انجام گنجشك روي شاخهاي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لبهايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: "با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست". گنجشك گفت: لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگيهايم بود و سرپناه بي كسيام. | ![]() |
تو همان را هم از من گرفتي. اين توفان بي موقع چه بود؟ چه ميخواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانهات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي. گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنيام بر خاستي. اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريههايش ملكوت خدا را پر كرد. |
برچسبها: کوتاه و خواندنی
طراحی پوسته: Hoctro
اصلاح پوسته: بلاگر فارسی