مشترک خوراک این وبلاگ شوید تا خنده را بروی لبهایتان بنشانیم

ياد اون روزها بخير


ياد اون روزها بخير. وقتى من بچه بودم، مادرم يک تومن به من مى‌داد و مرا
به فروشگاه مى‌فرستاد و من با ٣ کيلو سيب‌زمينى، دو بسته نان، سه پاکت شير،
يک کيلو پنير، يک بسته چاى و دوازده تا تخم‌مرغ به خانه برمى‌گشتم.
اما الان ديگه از اين خبرها نيست. همه جا توى فروشگاه‌ها دوربين گذاشته‌اند


منوچهر متکی

منوچهر متکی هستم، از اعماق آفریقا تماس میگیرم، برکنار شدم پول ندارم برگردم .

خیلی نمی تونم صحبت کنم شیرا دارن میرسن


یادداشتی از نلسون ماندلا


Note by Nelson Mandela

من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست ندارند نيست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست دارند نمى‌باشد.




من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم.




من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصله‌ها. عشق واقعى نيز همين طور است.




من باور دارم ...
که ما مى‌توانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.




من باور دارم ...
که زمان زيادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.




من باور دارم ...
که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آن‌ها را مى‌بينم.




من باور دارم ...
که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مى‌دهيم، صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم.




من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.




من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد انجام گيرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پيامدهاى آن.




من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آيند و ما را نجات مى‌دهند.




من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا اين به من اين حق را نمى‌دهد که ظالم و بيرحم باشم.




من باور دارم ...
که بلوغ بيشتر به انواع تجربياتى که داشته‌ايم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ايم بستگى دارد تا به اين که چند بار جشن تولد گرفته‌ايم.




من باور دارم ...
که هميشه کافى نيست که توسط ديگران بخشيده شويم، گاهى بايد ياد بگيريم که خودمان هم خودمان را ببخشيم.




من باور دارم ...
که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد.




من باور دارم ...
که زمينه‌ها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.




من باور دارم ...
که نبايد خيلى براى کشف يک راز کند و کاو کنم، زيرا ممکن است براى هميشه زندگى مرا تغيير دهد.




من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملاً متفاوت را ببينند.




من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسيم تغيير يابد.




من باور دارم ...
که گواهى‌نامه‌ها و تقديرنامه‌هايى که بر روى ديوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.




من باور دارم ...
که کسانى که بيشتر از همه دوستشان دارم خيلى زود از دستم گرفته خواهند شد.




من باور دارم ...
«شادترين مردم لزوماً کسى که بهترين چيزها را داردنيست
بلکه کسى است که از چيزهايى که دارد بهترين استفاده را مى‌کند.»






و من باور دارم ...





مشاعره

سیمین بهبهانی


یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم




جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :


یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی




جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :


گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم




جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :


دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را




جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :


صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست




عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی:


ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی
ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟
سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی
طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی
خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی
دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد …
دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی
معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟
عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟
او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی
از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی
بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی


درس ریاضی

 تو خارج رياضي رو اينجوري درس ‌ميدن كه تو ذهنشون مي‌مونه




خطای دید




تشخیص جنسیت مگس ها

خانمی به آشپز خانه رفت و دید همسرش با یک مگس کش بدست این طرف و آن طرف می چرخد.


پرسید : چکار می کنی؟


همسرش پاسخ داد : مگس شکار می کنم!


آه چند تا کشته ای؟


آره، سه مذکر و دو مونث!!


همسرش با تحیر پرسید : چگونه تشخیص جنسیت آنها را دادی؟


شوهرش گفت : سه تاشان روی شیشه خالی آبجو بودند و دو تا روی تلفن !!


Mr. thief




بدون شرح


سیستم افزایش آمار هوشمند تک باکس


بدشانس!




جهان را قسمت کنیم


به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم, آسمون واسه من ابراش مال تو, دریا مال من موجش مال تو, ماه مال من خورشید مال تو
 خدا خندید وگفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو ...من هم مال تو 


چگونه يك زن رو خوشحال كنيم ؟!


چگونه يك زن رو خوشحال كنيم ؟!
براي خوشحال كردن يك زن.... 
يك مرد فقط نياز دارد كه اين موارد باشد : 

1. يك دوست 

2. يك همدم 

3. يك عاشق 

4. يك برادر 

5. يك پدر 

6. يك استاد 

7. يك سرآشپز 

8. يك الكتريسين 

9. يك نجار 

10. يك لوله كش 

11. يك مكانيك 

13. يك متخصص چيدمان داخلي منزل 

15.. يك متخصص مد 

16. يك روانشناس 

17. يك دافع آفات 

18. يك روانپزشك 

19. يك شفا دهنده 

20. يك شنونده خوب 

21.. يك سازمان دهنده 

22. يك پدر خوب 

23. خيلي تميز 

24. دلسوز 

25. ورزشكار 

26. گرم 

27. مواظب 

28. شجاع 

29. باهوش 

30. بانمك 

31. خلاق 

32. مهربان 

33. قوي 

34. فهميده 

35. بردبار 

36. محتاط 

37. بلند همت 

38. با استعداد 

39. پر جرأت 

40. مصمم 

41. صادق 

42. قابل اعتماد 

43. پر حرارت 

بدون فراموش كردن : 

44. تعريف كردن مرتب از او 

45. عشق ورزيدن به خريد 

46. درستكار بودن 

47. بسيار پولدار بودن 

48. تنش ايجاد نكردن براي او 

49. نگاه نكردن به بقيه دختران 

و در همان حال، شما بايد : 

50. توجه زيادي به او بكنيد، و انتظار كمتري براي خود داشتهباشيد 

51. زمان زيادي به او بدهيد، مخصوصاً زمان براي خودش 

52. اجازه رفتن به مكانهاي زيادي را به او بدهيد، هيچگاه نگراننباشيد او كجا مي رود. 

بسيار مهم است : 

53. هيچگاه فراموش نكنيد : 

* سالروز تولد
* سالروز ازدواج
* قرارهايي كه او مي گذارد 



چگونه يك مرد را خوشحال كنيم : 


1. تنهاش بذاريد


یکم ببر بالاتر

1290662591MnJlDeq.jpg (435×640)



مگه مجبوری












اينا 12 تان يا 13 تا؟

خوب چرا اينجوريه ؟ اينا 12 تان يا 13 تا؟


کمی صبر کنید تا تصویر حرکت کند



فواید ازدواج

قابل توجه آقایان عزیز
اگر تازگی های تصمیم به ازدواج گرفته اید
برای انگیزه بیشتر فواید ازدواج رو بخونید ...

ازدواج آقايان!
----------------------
قبل از ازدواج:خوابيدن تا لنگ ظهر

بعد از ازدواج:بيدار شدن زودتر از خورشيد

نتيجه اخلاقي:سحر خيز شدن
-------------
قبل از ازدواج:رفتن به سفر بي اجازه

بعد از ازدواج:رفتن به حياط با اجازه

نتيجه اخلاقي:معتبر شدن
-----------
قبل از ازدواج:خوردن بهترين غذاها بي منت

بعد از ازدواج:خوردن غذا هاي سوخته با منت

نتيجه اخلاقي:تقويت معده
-----------------
قبل از ازدواج:استراحت مطلق بي جر و بحث

بعد از ازدواج:كار كردن در شرايط سخت

نتيجه اخلاقي:ورزيده شدن
----------------------
قبل از ازدواج:ديد و بازديد از اماكن تفريحي

بعد از ازدواج:سر زدن به فاميل خانوم

نتيجه اخلاقي:صله رحم
---------------------
قبل از ازدواج:آموزش گيتار و سنتور و غيره

بعد از ازدواج:آموزش بچه داري و شستن ظرف

نتيجه اخلاقي:همدردي با مردها
--------------------
قبل از ازدواج:گرفتن پول تو جيبي از پاپا

بعد از ازدواج:دادن كل حقوق به خانوم

نتيجه اخلاقي:مستقل شدن
------------------------
قبل از ازدواج:ايستادن در صف سينما و استخر

بعد از ازدواج:ايستادن در صف شير و گوشت

نتيجه اخلاقي:آموزش ايستادگي
-----------------------
قبل از ازدواج:رفتن به سفرهاي هفتگي

بعد از ازدواج:در حسرت رفتن به پارك سر كوچه

نتيجه اخلاقي:امنيت كامل


ایران خودرو

برای بزرگ تر دیدن عکس بروی آن کلیک کنید




وقتی ریاضی دان شاعر میشود


 شعري از پروفسور هشترودي

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/b/b5/Mohsen-hachtroudi.jpg
 
 
منحنی قامتم، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی توست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست


به چی نگاه میکنی . . . ها ؟




لوطي گري


 لوطي گري
نادر نادر پور در پاريس زندگي ميکرد . شبي در کافه اي مرد سياه پوستي از نادر پور يک " نخ " سيگار ميخواهد . نادر پور در عالم مستي لوطي گري اش گل ميکند و ميخواهد پاکت سيگارش را به او ببخشد . اما مرد سياه پوست فقط يک دانه سيگارميخواهد . از نادر پور اصرار و از طرف انکار . تا اينکه مرد سياه پوست از دست نادر پور ذله ميشود و با مشت ميخواباند زير چانه نادر پور .
نادر پور را که بيهوش شده بود مي برند بيمارستان . از بد حادثه دکتر بيمارستان هم سياه پوست بوده است . نادر پور وقتي بهوش ميآيد خيال ميکند همان سياه پوست است و دوباره غش ميکند ..!

مراعات همسر ...
همسر حميد مصدق -لاله خانم - روي در ورودي سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حميد بيماري قلبي دارد . لطفا مراعات کنيد و بيرون از خانه سيگار بکشيد . خود حميد مصدق هم ميآمد بيرون سيگار ميکشيد و ميگفت : به احترام لاله خانم است ...!!!!!!!!
   
امام موسي صدر ...
خبرنگاري از جمالزاده پرسيد : نظرتان در باره صدر الدين الهي چيست ؟ جمالزاده جواب داد : من با امام موسي صدر آشنايي داشتم . و يک ساعت در باره امام موسي صدر صحبت ميکرد ...!

چرا نميميرم ؟
دکتر محمد عاصمي ميگفت : رفته بودم سويس ديدن محمد علي جمالزاده . گفتند : يک هفته است که در بيمارستان است و در اغما ست . رفتم بيمارستان . پرستار ها گفتند : يک هفته اي است که بيهوش است . گفتم : ايشان بيش از پنجاه سالرفيق گرمابه و گلستان من بوده است ؛ ميشود خواهش کنم بگذاريد به ديدنش بروم ؟ آنها هم اجازه دادند . رفتم اتاق جمالزاده . ديدم بيهوش روي تخت افتاده است . نشستم کنار تخت او و به ياد خاطرات تلخ و شيرين سالها افتادم . يکباره جمالزاده چشم هايش را باز کرد و نگاهي به من انداخت و گفت : ممد تويي ؟ من چرا نمي ميرم ؟! بعدش هم چشمش را گذاشت روي هم و ديگر هم تا دم مرگ باز نکرد . جمالزاده هنگام مرگ 107 سال داشت .

الواتي ...

حسن توفيق خيلي مواظب سلامتي اش بود . دوستانش ميگفتند : حسن ديشب رفته الواتي دو تا چايي پر رنگ خورده !!

ميرسونمت ...
يک شب که باران شديدي ميباريد پرويز شاپور از شاملو پرسيد : چرا اينقدر عجله داري ؟ شاملو گفت : مي ترسم به آخرين اتوبوس نرسم . پرويز شاپور گفت : من ميرسونمت . شاملو پرسيد : مگه ماشين داري ؟ شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم ..!


شاعر بي پول ...
يک شب نصرت رحماني وارد کافه نادري شد و به اخوان ثالث گفت : من همين حالا سي تومن پول احتياج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزي ات را جاي ديگري حواله کند. نصرت رحماني رفت و بعد از مدتي بر گشت و بيست تومان پول و يک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت اين پول چيه ؟ تو که پول نداشتي . نصرت رحماني گفت : از دم در ؛ پالتوي تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بيش از سي تومن لازم نداشتم ؛ بگير ؛ اين بيست تومن هم بقيه پولت ! ضمنا، اين خودکار هم توي پالتوت بود


یه سری جوک




يك آباداني رفت خون بده براي جبهه ازش پرسيدن: چند سي‌سي خون مي‌خواي بدي؟

آباداني يه نگاهي به مردم كرد و گفت: من سي‌سي مي‌سي حاليم نيست. شيلنگ بزن وصل كن به جبهه!



معلم قزويني به شاگرد: پسر جون اين جوري قبول نميشي نه کلاس مياي نه باغ.





به تركه میگن: آقا ببخشید، خیلی ببخشید، جسارته، واقعاً شرمنده‌ام، روم به دیوار، گلاب به روتون، اسم شما چیه؟

تركه میگه: اینجوری كه شما سوال كردی حتما گوه





قزوينه به زنش ميگه: عزيزم بيا حرفاي عاشقانه بزنيم

زنش ميگه: تو اول شروع کن

قزوينه ميگه: داداشت خوبه؟





تركه ميافته دنباله دختره ازش جلو ميزنه





لره داشته به قصد كشت، خودش رو ميزده

بهش ميگن: چي شده؟

ميگه: من بي غيرت، الان فهميدم از كجاي ننم در اومدم



تركه به زنش ميگه: زن برو مهريت رو بزار اجرا خونه بخريم




بسیجیه می خواسته به دختره متلک بگه بهش میگه: خوشگله نمازتو خوندی؟





یه مرد به دوستش میگه: بعد از 14 سال از ازدواجت، هنوز زنت رو عزیزم صدا میزنی؟

دوستش ميگه: آخه اسمش رو یادم رفته


شما چی از زندگی فهمــیده اید ؟



راستي شما چي از زندگي فهمــيده ايد ؟

نقل قولهای از افراد متفاوت از کتاب




-فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته

" از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است . 54 ساله







-فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی

دستت تو جیبته روی یخ راه بری . 12 ساله







-فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد

بدون آنکه به زنت بگویی " دوستت دارم" . 61 سال







-فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،

آن را به نحو احسن انجام می دهم . 48 ساله







-فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . 38 ساله







-فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند

ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. 20 ساله







-فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه

" حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه" . 7 ساله







-فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که

آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. 42 ساله







-فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند

هرگز اتفاق نمی افتند . 64 ساله







-فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ،

من می ترسم . 5 ساله







-فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک

"زندگی خوب"حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند . 72ساله







-فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ،

نفر جلوی من اصلا عجله ندارد . 29 ساله







-فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم

زمانی است که از تعطیلات برگشته ام . 38 ساله







-فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل

و اعلام رفع مشکل به همه. 34 ساله







-فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری ،

باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید . 29 ساله







-فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم

ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. 29 ساله







-فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. 31ساله







-فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و

یا چاق کننده







-فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست...

اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله




-در زندگى فهمــیده ام در فکر عوض کردن همسرم نباشم....

خودمو عوض کنم و وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم

تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم.







-هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى

تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم. 42 ساله







-فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد

بلکه از ان رد می شود. 50ساله







-فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه

و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. 35 ساله







-فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید

بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی ! 36 ساله










نقل قولهای از افراد متفاوت از کتاب


عجیب ترین تصاویر مربوط به خطای دید


این تصویر یک جسمه یا دو جسم؟؟؟ 

 


این تصویر مکعبه یا گوشه دیوار؟؟






یک پل یا چند کشتی؟؟؟



یک دقیقه به وسط تصویر خیره بشین..بدون اینکه چشماتونو حرکت بدین
حالا به پشت دستتون نگاه کنین..آیا زیر پوستتون چیزیه؟؟




این تصویر فقط خاموش و روشن میشه
اما چشم اونو در حال چرخش میبینه



باورتون میشه که این اسبا یکرنگ هستن؟؟







واسه این نمیدونم چی بنویسم!!!



خطوط عمودی هم اندازه ان!!!



این چطوری دائم در حال بالا رفتنه؟؟؟




تو این تصویر تو نگاه اول یه چهره میبینین؟؟؟
 


سه بیمار باحال

روزی یک مریض به دکتر مراجعه کرد واز کمر دردشدید شکایت داشت... دکتربعد از معاینه ازش پرسید: خب،بگو ببینم واسه چی کمرت درد می کنه مریض گفت : محض اطلاعتون باید بگم که من شبکارم، امروز صبح که به خونم رفتم و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی از اتاق خواب دخترم شنیدم! وقتی وارد اتاق شدم، فهمیدم که یکی پیش دخترم بوده ، در بالکن هم باز بود، من سریع دویدم طرف بالکن،ولی کسی را اونجا ندیدم! وقتی پایین را نگاه کردم، یه مرد را دیدم که میدوید و در همان حال داشت لباس میپوشید!!! من هم یخچال را که روی بالکن بود بلند کردم و پرتاب کردم به طرف اون! فکر کنم دلیل کمر دردم هم همین بلند کردن یخچال باشه....
--------------------------------------------------------------------------------
مریض بعدی، به نظر می رسید که تصادف بدی با یک ماشین داشته!دکتر بهش گفت : مریض قبلیِ من بد حال به نظر می رسید، ولی مثل اینکه حال شما خیلی بدتره! بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟!مریض پاسخ داد : باید بدونید که من تا حالا بیکار بودم و امروز اولین روز کار جدیدم بود...ولی من فراموش کرده بودم که ساعت را کوک کنم و برای همین هم نزدیک بود دیر کنم، من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباسهایم را میپوشیدم، شما باور نمیکنید؛ ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من!!!

--------------------------------------------------------------------------------
وقتی مریض سوم وارد شد به نظر می رسید که حالش حتی از دو مریض قبلی هم وخیمتره !دکتر در حالی که شوکه شده بوده پرسید: تو دیگه از کدوم جهنمی فرار کردی.....!!!و بیمار جواب داد : خب، راستش من بالای یک یخچال نشسته بودم که یهو یک نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب کرد پایین


تورو خدا درو باز کن الان منو می‌‌خوره‎




هی میگم نکن بابا - خوب شد

کمی صبر کنید تا تصویر به طور کامل لود شود



معرفی سایت کمیک استریپ های فارسی

سلام
یه سایت جدید طنز پیدا کردم - صفحه درباره ما خیلی گویاست خودتون بخونید




 درباره ما

من علی شعبانی هستم و در تهران زندگی می‌کنم. سایت «کمیک استریپ فارسی» رو در اول تیر ۱۳۸۸ راه‌اندازی کردم. از این کار چند هدف اصلی رو دنبال می‌کنم:
- سرگرمی
- آشنا شدن هرچه بیشتر خواننده‌ی ایرانی با کمیک استریپ
- انتشار اخبار دنیای کمیک استریپ
- جامع شدن ویکی کمیک
در این بین البته انتشار کمیک روزانه الویت داره و در صورتی که وقتم اجازه بده، به اخبار و ویکی کمیک هم می‌رسم. یادداشت‌ها و مطالب جالبی که از کمیک استریپ پیدا می‌کنم رو می‌تونید در وبلاگ سایت، «مسیر شادی» بخونید. اگر نظر، پیشنهاد، انتقاد و یا هر مطلب دیگه‌ای داشتید که می‌خواستید به من بگید، ‌راه‌های تماس با من رو در این صفحه می‌تونید پیدا کنید.
همچنین من رو می‌تونید در لوگوی فیس بوک،‌ لوگوی گوگل ریدر و یا آی‌دی من در یاهو مسنجر پیدا کنید.
راستی لینک سایت هم در ستون وبلاگ های طنز قرار گرفت



آهای آدما 5 دقیقه جاها عوض

از اینجا www.bozicartoon.com



اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود


اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای باید وقتش را به جواب دادن به همسرش در مورد سوالات زیر می گذراند:



- کجا داری میری؟


- با کی داری می ری؟


- واسه چی می ری؟


- چطوری می ری؟


- کشف؟


-برای کشف چی می ری؟


- چرا فقط تو می ری؟

.

.


- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!


- می تونم منم باهات بیام؟!

-راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟



- بده لیستو ببینم!


- حالا کِی برمی گردی؟



- واسم چی میاری؟

.

.

- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی? اینطور نیست؟!



- جواب منو بده؟



- منظورت از این نقشه چیه؟



- نکنه می خوای با کسی در بری؟

- چطور ازت خبر داشته باشم؟


- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟



- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!
.



- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟


- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟



- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!


- خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!


- من هنوز نمی فهمم? مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!


-چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟

.


- اصلا من می خوام باهات بیام!



- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!


- واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!

- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!



- خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!

.

.

- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟